مصاحبه نمی کنم تا پارتی بازی نشود
- پنجشنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۲، ۰۸:۴۸ ب.ظ
- ۰ نظر
سعید جلیلی را از زمستان ۷۸ میشناسم؛ زمانی که کاندیدای انتخابات مجلس ششم در مشهد شد. در یکی از جلسات سخنرانی و پرسش و پاسخش یکی از بچهحزباللهیها ازش پرسید: «آقای جلیلی! شما جبهه رفتهاید؟». هنوز خیلیها متوجه مصنوعی بودن پای سعید جلیلی نشده بودند. اینطور وقتها من باشم، پای مصنوعیام را روی میز میگذارم و میگویم: ریا نشه، بله! سعید جلیلی اما گفت: یک کمی بودم! این طرز جواب دادن سعید جلیلی، سؤالکننده را به شک انداخت که شاید دکتر جلیلی جبهه نرفته؛ یا فقط سری به جبهه زده بوده. پرسید: چقدر؟ آقای جلیلی دوباره گفت: «کمی». حالا شک جوان باز هم بیشتر شد و گفت: «آقای جلیلی شفاف باشید؛ چقدر جبهه بودهاید؟» و هرچه او اصرار کرد، آقای جلیلی با لبخند، بالاخره جواب جوان را درست نداد؛ چه برسد به اینکه بگوید جانباز است و پای راستش مصنوعی است. *** آن روزها خبرنگار بودم. سردبیر، من را به همایشی فرستاده بود که قرار بود سعید جلیلی از سخنرانانش باشد. گفته بود فقط بروم و با سعید جلیلی مصاحبه کنم و برگردم. سخنرانی سعید جلیلی که تمام شد، خبرنگارها ریختند دورش که سؤال بپرسند؛ ولی دکتر جلیلی گفت: امروز مصاحبه نمیکنم. خبرنگارها سابقۀ اینطور چیزها را زیاد دارند. ولی گاهی در بین خبرنگارها کسی که اصرار بیشتری به مصاحبه دارد، دنبال مقام مسئول میرود تا در یک جای خلوت و بهدور از چشم بقیۀ خبرنگارها مصاحبهاش را انجام دهد. معمولاً هم مسئولین اینطور وقتها خبرنگار را دست خالی برنمیگردانند. من هم طبق همین سنت، دنبال دکتر جلیلی رفتم تا جایی که خبرنگار دیگری نیست، مصاحبهام را انجام دهم. اگر مصاحبه نمیکردم، رفتنم به آن همایش، کلاً بیخاصیت بود. پشت سر دکتر جلیلی رفتم تا جایی که خلوتتر بود. سلام کردم؛ برگشت و خیلی گرم احوالپرسی کرد از خودم و خانواده. بعد از احوالپرسی گفتم: «آقای دکتر! من امروز فقط برای پرسیدن یک سؤال از شما به این همایش فرستاده شده بودم. لطفا دست خالی برم نگردانید.» با لبخند و خندهای که معمولاً جلوی دوربینها کمتر از او دیده میشود(!)، جواب داد: نه؛ الان بقیۀ خبرنگارها را رد کردم و اگر جواب شما را بدهم، پارتیبازی میشود! با شناخت و سابقهای که ازش داشتم، میدانستم که وقتی میگوید «نه»، یعنی نه! با این حال، دوباره توضیح دادم که آقای دکتر، اگر با من مصاحبه نکنید، امروزِ من کلاً به فنا رفته! اما مصاحبه نکرد تا شائبۀ پارتیبازی پیش نیاید! *** به گمانم اواخر سال ۸۴ یا اوایل سال ۸۵ بود. چند ماهی از سمت جدید دکتر جلیلی گذشته بود که معاون اروپا-آمریکای وزیر خارجه شده بود. هنوز چهرهاش رسانهای نبود و کسی هم نمیشناختش. جمعهای در مشهد، با خانمم رفته بودیم نماز جمعه. از نماز جمعه که برمیگشتیم، هنوز در محدودۀ حرم بودیم که سعید جلیلی را تنها دیدم. به خانمم نشانش دادم و گفتم: کسی باور میکند این آقا، مهمترین معاون وزیر خارجه است؟! سلام و علیکی کردیم با دکتر و رد شدیم. از بابالجواد بیرون رفتیم. به گمانم موتور داشتم. تا رفتیم موتور را برداریم و برویم، کمی طول کشید. سوار موتور که شدیم، دویست-سیصد متر جلوتر آقای جلیلی را دیدم که بدون وسیله دارد کنار خیابان پیاده میرود و ظاهرا دنبال وسیلهای میگردد تا سوار شود. سعید جلیلی خودش مشهدی است و میداند که اینطور وقتها بیرون حرم امام رضا فقط تاکسی دربست پیدا میشود؛ و گرنه بسختی میشود تاکسی پیدا کرد. حالا آقای معاون وزیر، نهتنها ماشین و راننده نداشت، بهنظرم داشت دنبال موتور کرایهای میگشت تا بگیرد و سوار شود! تا نزدیکیهای چهارراه خسروی که بهخاطر ازدحام جمعیت، سرعت من هم کم بود، برمیگشتم و میدیدم که هنوز وسیلهای گیرش نیامده. یادش بخیر معاونین وزیر که نه؛ مدیرکلهای زمان بعضیها!!
- ۹۲/۰۳/۱۶