ولایت در اسلام ناشی از ارزش هاست

و لا تحســبن الذین قتلــوا فی سبیل الله امـواتا بل احــیا عند ربهم یرزقــون

ولایت در اسلام ناشی از ارزش هاست

و لا تحســبن الذین قتلــوا فی سبیل الله امـواتا بل احــیا عند ربهم یرزقــون

ولایت در اسلام ناشی از ارزش هاست

سید هادی حسینی

پیوندها

مگر می شود شهید زنده نباشد؟؟!!

**این خاطره رو در مجله امتداد خوندم گفتم بذارم بخونید خیلی باصفاست**


نگاه شهدا

یازده سال پس از عملیات والفجر 6، یعنی در سال 1372 از تعاون لشگر 25 کربلا با من تماس گرفتند و برای تحفص پیرامون شهدای آن عملیات دعوت به همکاری کردند.
من که قبلاً برای انجام این کار اعلام آمادگی کرده بودم بی درنگ پذیرفتم. احساس عجیب و غریبی داشتم برای همین هم ضمن نگارش وصیت‌نامه‌ام به خانواده گفتم که احتمال عدم بازگشت من وجود دارد و پس از آن هم از حاج آقا یوسف‌پور، رئیس محترم عقیدتی سیاسی نیروی انتظامی استان مازندران، پنج روز مرخصی گرفتم تا به سمت مرزهای غربی میهن اسلامی‌ام حرکت کنم. به خاطر دارم که در آن زمان وزیر امور خارجه وقت کشورمان پیشنهاد کرده بود تا در ازای تحویل هر جنازه شهیدان ما یک اسیر عراقی آزاد گردد و مبلغ ده هزار تومان هم به آن‌ها پرداخت شود.
اما دولت وقت عراق ضمن رد این پیشنهاد درخواست کرد ایران هواپیماهای میک این کشور را که قبل از جنگ با کویت به ایران داده بود به آن‌ها بازگرداند و آن‌ها هم در مقابل اجازه می‌دهند که گروه‌های تفحص ایرانی به عراق رفته و پیکر مطهر شهیدان را شناسایی و سپس به ایران باز گردانند.
اما گروه هیجده نفره ما بدون کسب اجازه از عراق و حتی مجوز از مسئولان ایران و عراق به همان منطقه عملیاتی رفتیم و طی سی‌وپنج روز به تفحص جنازه‌های شهدا پرداختیم.
وجب به وجب آن منطقه را جستجو کردیم اما متأسفانه هیچ اثری از پیکرهای به جای مانده نیافتیم.
در دوران آموزش به ما آموخته بودند که به کوچکترین چیزی که در نقاط دور و نزدیک می‌بینیم مشکوک شویم و آن را بررسی کنیم. 

به تپه‌های مصنوعی که به نظر غیر طبیعی نشان می‌دهد، حساس شویم. البته تفحص در نقاطی که یازده سال پیش همرزمان ما در آن جا شهید شده بودند، با توجه به تغییرات جغرافیایی و زیست محیطی و تشخیص اینکه شهدا در کجا هستند، بسیار مشکل بود. 

پس از سی روز تفحص و جستجو و ناامید از پیدا نکردن جنازه شهدا بازگشتیم. در هنگام بازگشت بود که ناگاه یک شیء نورانی توجه ما را جلب کرد.
ـ حتماً آینه است
ـ آینه؟ نه. .. ممکنه ساعت مچی باشد
ـ اشتباه می‌کنید، یک قمقمه است
من ناچار گفتم به‌جای حدس و گمانه‌زنی، برویم نزدیک و از نزدیک آن را بررسی کنیم.
هر قدر دیگران مخالفت کردند من اصرار کردم که برویم و از نزدیک ببینیم آن شیء چیست؟
ناگفته نماند که آن‌جا قبلاً یک میدان مین بود و هیچ بعید نبود که همچنان چند مین در آن‌جا باقی مانده باشد.

به‌هر ترتیب من و دو نفر دیگر از بقیه جدا شده و خود را به محلی رساندیم که پیش از این یک شیء نورانی دیده بودیم. 
یک‌باره نفس در سینه‌های ما حبس شد و ناباورانه به آنچه می‌دیدیم خیره ماندیم؛ چرا که آنچه را که قبل از این، آینه یا ساعت مچی می‌پنداشتیم، پیشانی مبارک شهید «عالی»، فرمانده بزرگوار گردان مسلم‌بن عقیل بود که عکسی هم از آن گرفتیم.
اما این پایان ماجرا نبود و ما ناگزیر باید اقدام به خنثا کردن مین‌هایی می‌کردیم که دور تا دور پیکر پاک آن عزیز بود.
از یک سو نگران تاریک شدن هوا بودیم و از سویی دیگر نگران حضور نیروهای عراقی، برای همین کار مین‌روبی را با سرعت آغاز کردیم.
یکی از همراهان ما که برادر عزیز، شیخ ویسی از سپاه پاسداران بود، هنگام بیرون آوردن مین‌ها، متوجه دو مین کوچکی که کنار یکی از مین‌ها بود نمی‌شود و غافل از این بودیم که دومین احتراقی و انفجاری جان تمام ما شانزده نفررا تهدید می‌کند.
در یک لحظه بر اثر برخورد بیل به یکی از آن‌ها، مین احتراقی عمل کرد، اما به لطف پروردگار به مرحله انفجار نرسید. 

هر چند که همان مین احتراقی هم موجب کشیده شدن ماهیچه پای یکی از برادران گردید. با نزدیک شدن به پیکر پاک شهید عالی، سربند «یا حسین» او را که کاملاً سالم بود و کنار سر شهید بر روی خاک افتاده بود برداشتیم که خون مطهر او آن را عطرآگین ساخته بود.
دیگر تاب و توان از کف داده و همان‌گونه که اشک بر گونه‌های ما می‌ریخت، پیکر شهید را بیرون آورده و به پشت جبهه منتقل کردیم.
یک هفته پس از آن به درخواست مسئولان تفحص شهدای سپاه که حالا به ما ملحق شده بودند، تصمیم گرفتیم بار دیگر به همان منطقه برویم؛ به‌خصوص که از پیش می‌دانستیم، آن‌ منطقه، امانتدار پیکر شهیدان بی‌شماری است.
قبل از عزیمت دوباره، همه دور هم حلقه زدیم و در فضایی روحانی و آسمانی به راز و نیاز با خدا و معصومین پرداخته و از آن‌ها طلب یاری کردیم تا در این سفر بتوانیم پیکر شهیدان خویش را بازیابیم، اما هنگام حضور در آن منطقه و به‌رغم جستجوی بسیار هیچ موفقیتی حاصل نشد و همین امر موجب تأسف و آزردگی ما شد. سرخورده و دل‌شکسته و محزون در حال بازگشت بودیم که در یک لحظه من و دو تن دیگر از همراهانم زمین‌گیر و میخکوب شدیم
ـ آقای میرزاخانی شما صدایی نشنیدید؟
ـ شما چه‌طور آقای قاسمی؟
هر سه اما یک جمله را شنیده بودیم و آن اینکه 
ـ کجا می‌روید؟ ما را این‌جا تنها نگذارید و با خود ببرید.
گویی شوکه شده بودیم و مدام از خود می‌پرسیدیم این صدای کیست و از کجاست؟ که ناگاه تا پشت سرم نگاه کردم، سر یک شهید را دیدم که روی خاک قرار دارد. آن هم در همان مسیری که چند دقیقه قبل از آن‌جا گذر کرده و هیچ چیزی ندیده بودیم!
بی درنگ دست‌به‌کار شده و برای بیرون آوردن پیکر مطهرش خاک‌برداری کردیم. من در همان هنگام خاک‌برداری، مدام از خود می‌پرسیدم که چرا این صدا از ضمیر «ما» استفاده کرده است، حال آن‌که او یک نفر بیش‌تر نیست؟ 

اما دیری نگذشت که با بهت و حیرت به پاسخ خود رسیدیم. یک گور دسته‌جمعی از شهدایی که دشمن ناجوانمرد بعثی آن‌ها را با سیم برق به‌هم بسته و به طرز فجیعی به شهادت رسانده بود.
غوغایی شد؛ ولوله‌ای، هنگامه‌ای، شوری، ناله‌ها بود و اشک‌ها... بر سر زدن‌ها بود و بر سینه کوبیدن‌ها. ما توانسته بودیم پیکر پاک چهل شهید را پیدا کنیم و از خاک بیرون آوریم. این یعنی پایان انتظار چهل مادر، چهل همسر، چهل فرزند... 


خدای من! پس پیکر دیگر شهیدان ما کجاست؟ هنوز اشک‌های ما جاری بودند که در فاصله‌ای دورتر با پیدا کردن فک یک شهید، موفق به کشف یک گور جمعی دیگر شدیم.
حالا صد‌ و ده پیکر پاک دیگر پیش روی ما بود و ما توانستیم با صبر و حوصله همه آن‌ها را از خاک بیرون آورده و همراه با چهل شهید قبلی یک کاروان شهید را با خود به ایران عزیز بازگردانیم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ ن :

من که همیشه مدیون و شرمسار این تصویر خصوصا این نگاهـــــــــــم.


نگاه شهید

  • سید هادی حسینی

نظرات  (۱۵)

سلام خدا قوت پست زیبایی بود
یاحق
پاسخ:
ســــــــــلام علیکم
تشکر از محبت بی کرانتون!
یازهرا
در سال ۱۳۴۸ وارد نیروی هوایی شدم . در بدو ورود می بایستی یک سری آموزشها را در نیروی هوایی می دیدیم که از آن جمله آموزش زبان انگلیسی بود.این کلاس ها شروع آشنایی چندین ساله ی من با عباس بابایی بود...
ایشان شخصیت خاصی داشتند واز همه متمایز بودند. در آن دوران بیشتر استادان زن بودند از جمله استاد کلاس زبان که یک زن آمریکایی بود.
این استاد زبان برای اینکه فرهنگ مبتذل غرب را رواج دهد،به دانشجویان پیشنهاد شرم آوری داد که، اگر کسی امتحان پایان ترم را ۲۰ بگیرد من یک شب با او خواهم بود. بعد از اعلام نمرات عباس ازهمه نمره اش بیشتر بود او امتحان را ۱۹ گرفته بود. من برگه او را که دیدم تعجب کردم زیرا او یک کلمه ساده را غلط نوشته بود .
و آن استاد هم به عباس گفت: تو عمدأ این کلمه را غلط نوشته ای تا با من نباشی. آنجا بود که من به عظمت روحی عباس پی بردم. ایشان با این کار درس تقوا و عفت و بزرگواری را به دیگران آموخت...


راوی:((عظیم دربند سری))یکی از دوستان قدیمی شهید بابایی.
پاسخ:
سلام علیکم
انسان عجیبی بود عباس بابایی. خیلی درگیرشم
روحمان به یادشان شاد
التماس دعا
سلام ممنون این نظر لطف شماست
پاسخ:
سلام علیکم
خواهش می کنم
التماس دعا
  • بسیجی فدایی رهبر
  • سلام برادر
    خسته نباشی واقعا شهدا زنده اند
    مطلب قشنگی بود
    یا حق
    پاسخ:
    سلام علیکم
    زنده باشی
    یا حق
    مطلب خیلی خوبی بود ممنونم ک دعوتم کردی
    پاسخ:
    سلام علیکم
    خواهش می کنم نظر لطفتونه
    سلام
    رفاقت به سبک حبیب «9»
    به روز شد

    التماس دعا
    یاعلی
    پاسخ:
    سلام علیکم
    خدمت میرسیم

    «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فى سَبیلِ اللَّهِ امْواتاً بَلْ احْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقونَ""گمان مبر آنان را که در راه حق شهید شده‏اند مرده‏اند؛ خیر، آنها زندگانى هستند نزد پروردگارشان و متنعم به انعامات او.»
    پاسخ:
    سلام علیکم
    تشکر از حضورتون
    سلام مومن.جزاکم الله خیرا

    اینکه شما هم مطلبی در این مورد را منتشر کردید قطعا بدونید مورد عنایت شهدا قرار گرفته اید...

    به قول یکی از رفقا، این جور کارها را تو به اراده ی خودت نمی ری بلکه دستت را می گیرند و می برندت..
    کاش دست ما را هم بگیرند...

    عاقبتتون به خیر
    یا علی
    پاسخ:
    سلام علیکم برادر
    ایشالا که این طور باشه و شهدا ما را به حال خودمون وا نگذارند
    یاعلی
    سلام و نور الهی بر شما.

    متن فوق العاده ای بود،
    به نظرم خود افرادی که تفحص می کردند هم افراد بر گزیده ی الهی بودند که می توانستند آن همه نشانه های خدایی را بفهمند و ببینند...

    خدا این گونه افراد را برایمان نگه دارند. و شهدای ما را با شهیدان کربلا محشور کند.


    سپاس از دعوت شما
    پاسخ:
    سلام علیکم
    ممنون از حضور و لطف شما
    زنده باشید
    خدا شهادت را قسمت ما هم بکند
    چراکه شهادت چاره هر بی چاره ای است...
    پاسخ:
    اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک
    با سلام
    با مطلب جدید
    اسلام و انتخاب محل سکونت، بخش دوم:
     مسکن، عاملی برای امنیت روانی
    به روزم
    منتظر نظرات سازنده شما
    پاسخ:
    سلام علیکم
    از دعوتتون متشکرم خدمت میرسم
    سلام
    ما که  همیشه توی زندگیمون عطر حضور شهدا رو احساس کردیم
    مگه راهیان نور سال 89 ، طلائیه رو یادت نیست؟یادش بخیر
    فقط میتونم بگم : شهدا شرمنده ایم ، بابت همه چی شرمنده ایم
    اللهم عجل لولیک الفرج بحق زهرا (س)
    پاسخ:
    سلام داداش
    آره ولا. من که خودم رو می شناسم کاری به بجه ها ندارم. با من که اینطورن ببین با خوبان چطورن؟
    روحمان به یادشان شاد
    ماشاء اله به سید ، دوست خوبم . آقا سید احسنت به مطالب زیبات . البته از مطالبت با نام خودت تو وبلاگم استفاده کردم . موفق باشی . کا رو هم دعا کن
    پاسخ:
    سلام مهدی جان. لطف داری برادر
    خواهش می کنم. استفاده برای نشر ارزش های دینی و انقلابی آزاده آزاده
    التماس دعا
    سلام..

    بسیار جالب و خواندنی بود..

    ممنونم
    پاسخ:
    سلام علیکم
    تشکر از حضورتون
    التماس دعا

    باسلام مطلب شما در سایت نقل قول انتشار یافت

     برای نشر سریعتر مطالب خود بما پیوندید.و مطالب خود را از طریق ورود به سایت و انتخاب گزینه ارسال مطالب برای ما ارسال کنید

    باتشکرمدیریت نقل قول

     


    پاسخ:
    سلام 
    تشکر از لطفتون

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی